رویکون سان |
پروفسور تام بلک |
به طور فزاینده ای در غرب، در کلاس های درس دانشکده حقوق و دفاتر وزارت خارجه، حقوق بین الملل منحصراً با دادگاه ها و دادگاه ها مرتبط است. به نظر می رسد ایده این است که چیزی تنها در صورتی می تواند قانون تلقی شود که از یک دادگاه بین المللی سرچشمه گرفته باشد. این قانونی شدن حقوق بینالملل این واقعیت را نادیده میگیرد که این نهادهای بینالمللی وجود خود را مدیون معاهداتی هستند که توسط دولتهایی منعقد میشوند که هنوز مشارکتکنندگان اصلی در حقوق بینالملل هستند.
این دادگاه ها و دادگاه های بین المللی داستان موفقیتی نیستند که اساتید حقوق و مشاوران حقوقی از ما بخواهند باور کنیم. بنابراین، با گذشت زمان، حمایت از دیوان بین المللی دادگستری کاهش یافت. این نتیجه از این واقعیت است که دولت های ضعیف تر از دیوان برای اعمال فشار بر دولت های قدرتمندتر استفاده می کنند و در صورت شکست از صلاحیت دادگاه چشم پوشی می کنند. دادگاه کیفری بین المللی به عنوان یک دادگاه کیفری جهانی مورد استقبال قرار گرفت، اما بسیاری از بازیگران بزرگ، از جمله سه نفر از پنج عضو دائم شورای امنیت، از پیوستن به آن خودداری کردند. علاوه بر این، دادگاه و دادستان آن موفق شدند احزاب کشورهای آفریقایی را به حدی از خود دور کنند که خروج دسته جمعی تقریباً اجتناب ناپذیر شد.
علوم سیاسی به ما می آموزد که حمایت دادگاه ها نامحدود نیست. برای حفظ مشروعیت خود، آنها باید به کاربرد اصول حقوقی بی طرف و عینی بر واقعیات به شیوه فنی پایبند باشند. بنابراین باید از تصمیم گیری در مورد مواردی که شایسته محاکمه نیستند خودداری کنند. مناقشه دریای چین جنوبی که در حال حاضر در دادگاه داوری که بر اساس کنوانسیون حقوق دریاها (UNCLOS) سازمان ملل متحد تشکیل شده است، به سه دلیل بسیار نامناسب است.
اول از همه، این مورد یک نمونه معمولی از چیزی است که لون فولر آن را «چند مرکزیت» نامید. این پرونده شرکت کنندگان زیادی را درگیر می کند و منافع زیادی را تحت تأثیر قرار می دهد که فرمت باینری یک دعوای حقوقی بین طرفین مخالف هرگز نمی تواند عدالت را برای همه برقرار کند. شش کشور و تایوان در این موضوع اعلام مشارکت کردهاند، اما این پرونده فقط مربوط به فیلیپین و چین است، در حالی که این کشور حتی اختیار دادگاه را نمیپذیرد. به دلیل اختیارات دیوان بر اساس UNCLOS، این دادگاه تنها قادر به رسیدگی به برخی از جنبه های جزئی اختلاف است، اما باید از موارد دیگر، مانند مسائل مهم مرزهای دریایی و حاکمیت چشم پوشی کند. این بدان معناست که جایزه اساساً در بهترین حالت تنها بخشی از مسائل بین برخی از ذینفعان را حل می کند، در حالی که سایر طرف های متاثر و موارد اختلاف را کنار می گذارد.
علاوه بر این، دیوان بر اساس دعوای خصومتآمیز که یک طرف را بر اساس مواضع دو قطبیشده در مقابل طرف دیگر قرار میدهد، رسیدگی میکند. چنین رویکردی با فرهنگ هماهنگی در شرق آسیا، که بر تمایل به سرمایه گذاری در آشتی تضادها و اختلافات متکی است، بیگانه است. بنابراین، در منطقه، این جایزه به طور گسترده به عنوان میوه یک درخت سمی تلقی می شود و بنابراین حمایت لازم را نخواهد داشت.
در نهایت، دریای چین جنوبی، که به عنوان گذرگاه برای نیمی از کالاهای جهان عمل می کند، از اهمیت ژئوپلیتیکی حیاتی برخوردار است. بنابراین اختلاف باید در سطح سیاسی حل و فصل شود نه دادگاه. چین تصمیم گرفته است که در دادگاه حاضر نشود زیرا صلاحیت خود را مورد اختلاف قرار می دهد. این یک توهم است که فکر کنیم تصمیم قضایی در مورد یک موضوع سیاسی زمانی که یکی از طرفین که عضو دائمی شورای امنیت است، از شرکت در دادرسی امتناع کند، قوت خواهد داشت.
مناقشه بر سر دریای چین جنوبی به طور ایده آل برای به اصطلاح “مذاکرات یکپارچه” مناسب است که همکاری را به رقابت ترجیح می دهد. طرفین درگیر به جای انتخاب یک نتیجه برد-برد که در آن یک طرف به ضرر طرف دیگر پیروز می شود، به دنبال راه حل برد-بردی هستند که منافع همه را برآورده کند. با توجه به اهمیتی که برای هماهنگی در منطقه قائل است، چنین رویکرد یکپارچه ای شانس موفقیت بالایی در این مورد دارد.
می توان به درستی استدلال کرد که تلاش های قبلی برای حل مسالمت آمیز موضوع از طریق مذاکره موفقیت آمیز نبوده است. اینجاست که از دخالت دادگاه میتوان چیز خوبی به دست آورد. در تصمیم خود، او ممکن است یک ارباب ویژه را منصوب کند که به عنوان بخشی از مذاکرات یکپارچه، مسئولیت آوردن همه طرف های تحت تأثیر مستقیم به میز مذاکره را به او واگذار خواهد کرد. دیوان از صدور حکم در مورد ماهیت پرونده تا حصول یک توافق جامع یا در عوض، تا زمانی که استاد ویژه گزارش دهد که چنین توافقی بعید است، خودداری خواهد کرد. این امر همه طرف های درگیر را برای سرمایه گذاری در مذاکرات تشویق می کند.
در گذشته، دادگاه های محترم تصمیم گرفته اند در صورت اقتضای منافع بلندمدت عدالت، از اعطای غرامت خودداری کنند. بنابراین، جان مارشال، رئیس افسانه ای قاضی دیوان عالی ایالات متحده، دادخواست شاکی را برای صدور حکم در دادگاه رد کرد. ماربری علیه مدیسون در سال 1803، رئیس دادگستری مارشال معتقد بود که صدور حکم مانداموس به طور جبران ناپذیری به رابطه بین دادگاه و قوه مجریه به ریاست رئیس جمهور توماس جفرسون آسیب می رساند. تصمیم در ماربری علیه مدیسون نقطه تعیین کننده ای در تاریخ دیوان عالی کشور محسوب می شود که به معتبرترین نهاد قضایی جهان تبدیل شده است. بنابراین اعضای دیوان داوری باید از این تصمیم درست الهام بگیرند.
پست مهمان توسط پروفسور تام زوارت، استاد حقوق، دانشگاه اوترخت و مدیر مرکز حقوق بشر بین فرهنگی و Ruikun Sun، عضو دانشکده تحقیقات حقوق بشر هلند